برای میرای زندگی ام



سلام دلبر شیرین سخنم خوبی ؟ دلم سخت تو را می خواهد. دلم می خواهد الان دقیقا همین جا بودی ! عطرت در خانه پیچیده و روحم از بوی تو به پرواز در بیاید.آه

کاش دستان گرمت حالا دقیقا بین تاریکی شب سهم من بود. می کشیدی روی صورتم و من دوباره زنده می شدم!

راستی نگفته بودم نه ؟ که من به بوی آغوش تو معتادم؟

نگفته بودم دستات مخدر ان برای من ؟

آخ!

تو نمی دانی من چه احساسی را تجربه می کنم! چه حالی را هر روز زیست می کنم و دم نمی زنم!

مگر دوری از آغوش تو کار آسانی است؟

چقدر دلم می خواست بودی و فردا هم جمعه بود. من آرام می گرفتم در کنارت و تو درحالیکه یک تی شرت صورتی و شلوار خاکستری پوشیده ای و تنت پر از بوی عطر است روبه رویم نشسته بودی و دستانت لای موهایم گردشگری می کرد.

منم محو چشم های زیبایت بودم.همان چشم هایی که همیشه به دیگرانی که بیشتر از من میبیننشان حسودی ام می شود.

بعد همینطوری سرم را روی شانه ات می گذاشتم و تو دستت را سر میدادی روی صورتم و مثل همیشه لپ م را محکم میگرفتی و میگفتی آخ چه لپ هایی داری!

بعد توی یک ارامش محض چایی می ریختم و لای " آنجا که نامی نیست" میرشکاک را باز می کردم و آن غزل نابش را می خواندم برایت! .

آخ. از این همه فاصله


راستش را بخواهی من به شب های عید حساسم!

به هر شبی که بهانه ای در آن باشد برای بیشتر عاشق بودناما نمی دانم چرا در تمام این سال ها هیچ عیدی نبوده که من در آن شاد باشم و یا کسی مرا دوست داشته باشد و برای من در آن شب خاطره بیافریند.

نمی دانم چرا باید به این شب های عیدی که تنهایی به سر می شوند.در ناراحتی حتی به سر می شوند و هیچ کس شادی نیافریند.عادت کنم.

نمی دانم مگر چقدر کار سختی است ؟ مگر چه می شود ؟ مثلا بیایی و روبه روی کسی که دوستش داری بنشینی و بگویی امشب شب توست و میخواهم امشب بیشتر تو را در اغوش بکشم.بیشتر می خواهم عاشق تو باشم .یا می خواهم امشب یک ساعت فقط و فقط برای تو وقت بگذارم.

نمی دانم از کی ادم ها اینقدر بی حواس و بی توجه شدند.از کی این قدر دریغ کرده اند مهربانی شان و چیز های کوچکی که حتی هزینه ای ندارد.

راستش را بخواهی ادم از کسی که بیشتر دوستش دارد بیشتر توقع دارد

چه بگویم! فقط امیدوارم که در حق دیگرانی که دوستم دارند هیچ وقت بی توجهی نکنم .هیچ وقت نادیده نگیرمشان و هیچ وقت از کمترین ها دریغ نکنم.

کاش می شد دمی بیاسایم .دمی تو مرا بخواهی و من در کنار تو زیست کنم .

بیایی و بگویی امشب ده دقیقه برای تو ام .

بیایی و .

دلم برایت تنگ است اما پر از گلایه ام از تو .

و دلم می خواهد برای مدت طولانی ای نباشم

تو می گویی مرا دوست داری و می خواهی ام! اما .اما چرا گاهی این دوست داشتن ها گم می شود؟

من توان ندارم .توان تنفس در این هوای مه آلودی که نمی دانم تو کجایی و چرا با من اینگونه ای .چرا مثل قبل مرا نمی فهمی و حواست نیست ؟

چرا .

نمی خواهم این احساس در من ریشه دار شود که من وسیله ای ام برای ارامش و قرار تو .همیشه باید خوب باشم و مهربان و خوش اخلاق و خواهان تو .و تو مرا در ویترین خودت قرار بدهی و هر وقت خسته شدی و کم آوردی و به هر دلیلی به من نیاز داشتنی بیایی مرا در بیاوری از ویترین و کمی با من بازی کنی و بعد دوباره من بروم توی ویترین.

کاش به این حال من پایان میدادی

دروغ است اگر بگویم امشب منتظر محبت نبودم .یا منتظر تبریک .یا منتظر یک شادی افریدن از تو .دروغ است .من سر تاپا منتظر بودم از تو محبت دریافت کنم .اما محبتی که برای امشب اختصاص یافته باشد.محبتی که فقط و فقط برای من و فقط و فقط برای امشب افریده باشی اش.اما نشد .و من تمام سینه ام درد می کند .چرا که نیاز داشتم تو مرا ببینی نیاز داشتم که برایم .

شب ولادت حضرت زهرا

1399/11/14


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اموزش | مشاوره | تبلیغات | دیجیتال | مارکتینگ بهینه سازی مصرف برق دانلود قانونی فیلم و سریال ایرانی حیوان خانگی بامزه آموزش تکنیکهای نقاشی کودکان توری سایبان (شید گلخانه) مشهد2رپ تولیداتی مواد غذایی فری نیو امنیت